. اما گریه که زوری نیست..

ساخت وبلاگ
همه آمده اند.. این جور وقت ها سر و کله ی همه پیدا می شود ، حتی آن هایی که چند سالی هست ندیدی شان.. همه آمده اند ُ من دارم همین طور بِربِر نگاه شان می کنم.. باید گریه کنم.. این را میدانم.. اما گریه ام نمی آید.. زور می زنم.. گریه ام نمی آید.. اصلا گریه که زوری نیست ! باید خودش بیاید..
وقتی دایی جان مُرد ، با این که شصت ُ چهار64 سالش بود ، باز هم زن دایی داشت خودش را میکشت.. گریه می کرد ، توی سرش می زد.. باید این جور وقت ها از این کارها کنی.. اگر نکنی پشت سرت حرف درست میکنند ! همین زهرای ِ بیچاره مگر نبود ؟ بعد چند وقت گذاشتن و برداشتن مرد ِ مریضش ، وقتی شوهرش مرد ، براش حرف درست کردند که چرا تو مراسم شوهرش گریه نمیکرد.. می گفت گریه اش را تو این دو سال کرده ، اما مردم این چیزها حالی شان نیست ! مردم همان لحظه را میبینند ؛ گریه کنی ، تو سرت بزنی ، بگویی بی مرد شدی ، بی کس شدی :) ، بی سر ُ همسر شدی، بگویی ُ گریه کنی !

اما گریه که زوری نیست.. باید خودش بیاید !

×  http://s3.picofile.com/file/8227836334/smile_.png ی که عمل نمیکند..

× عموی مهرشادم رفت .

بعدا نوشت : این پست بشود کامنت دونی :)

̶+̶  یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ || ساعت 16:6  || علی  | 
. آتنا...
ما را در سایت . آتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ohhh-life بازدید : 153 تاريخ : چهارشنبه 28 تير 1396 ساعت: 20:50